ما بچه های گوجو هستیم | P4
سوکونا کم کم به سرزمین درونی برگشت و جای خودشو به یوجی داد.یوجی به آرومی رو به لونا و لوکاس گفت: اذیتتون که نکرد؟...(بخاطر اینکه به سختی کنترل بدنشو گرفت بیهوش شد)
لونا و لوکاس شروع به حرف زدن کردن: یوجی سان...حالت خوبه؟ بعد نگاهی به تلفن خونه انداختن و به مگومی و نوبارا زنگ زدن و با گریه،ماجرا رو بهشون گفتن.
چند دقیقه بعد ، مگومی و نوبارا از راه رسیدن.مگومی: آه یوجی...تو واقعا ابلهی پسر!
نوبارا: هروقت به هوش بیای باید باهم مفصل صحبت کنیم...
لوکاس و لونا با بهت زدگی به یوجی نگاه میکردن. لوکاس چند قدم جلو رفت و بعد تکنیک نفرین معکوس رو روی یوجی اجرا کرد. مگومی و نوبارا با تعجب به هم نگاه کردن و بلاخره نوبارا گفت:از بچه های گوجو سنسه کمتر انتظار نمیره!
یوجی آروم چشاشو باز کرد و با همون لبخند همیشگی تشکر کرد،بعد با مگومی و نوبارا رفت تو آشپزخونه.
چند دقیقه بعد،گوجو رسید خونه. لونا با خوشحالی دوید بغلش و گفت: سلامممم باباییی!!!
لوکاس فقط گفت: سلام..
مگومی با این واکنش لوکاس،زیرلب گفت:خوبه باز این
یکی عین خودم عاقله!حوصله یه مرد دیگه شبیه گوجو رو ندارم...
لوکاس از تعریف مگومی خوشش اومد و چشم غره ای به لونا انداخت.
(گوجو لونا رو بغل کرد و شروع به نوازش سر لونا کرد)
گوجو: من قربون تو برم دختر نازمممممممممممم(گوجو از شدت ذوق دور اتاق یه تا پرنده میزند)
_________________________________
یه دو روز این فن فیکرو نمیذارم،که هم پارت های بیشتری بنویسم هم چند تا فن فیک دیگه شروع کنم.خب بریم برای پارت های بعد و فن فیک های جدیددددد....
لونا و لوکاس شروع به حرف زدن کردن: یوجی سان...حالت خوبه؟ بعد نگاهی به تلفن خونه انداختن و به مگومی و نوبارا زنگ زدن و با گریه،ماجرا رو بهشون گفتن.
چند دقیقه بعد ، مگومی و نوبارا از راه رسیدن.مگومی: آه یوجی...تو واقعا ابلهی پسر!
نوبارا: هروقت به هوش بیای باید باهم مفصل صحبت کنیم...
لوکاس و لونا با بهت زدگی به یوجی نگاه میکردن. لوکاس چند قدم جلو رفت و بعد تکنیک نفرین معکوس رو روی یوجی اجرا کرد. مگومی و نوبارا با تعجب به هم نگاه کردن و بلاخره نوبارا گفت:از بچه های گوجو سنسه کمتر انتظار نمیره!
یوجی آروم چشاشو باز کرد و با همون لبخند همیشگی تشکر کرد،بعد با مگومی و نوبارا رفت تو آشپزخونه.
چند دقیقه بعد،گوجو رسید خونه. لونا با خوشحالی دوید بغلش و گفت: سلامممم باباییی!!!
لوکاس فقط گفت: سلام..
مگومی با این واکنش لوکاس،زیرلب گفت:خوبه باز این
یکی عین خودم عاقله!حوصله یه مرد دیگه شبیه گوجو رو ندارم...
لوکاس از تعریف مگومی خوشش اومد و چشم غره ای به لونا انداخت.
(گوجو لونا رو بغل کرد و شروع به نوازش سر لونا کرد)
گوجو: من قربون تو برم دختر نازمممممممممممم(گوجو از شدت ذوق دور اتاق یه تا پرنده میزند)
_________________________________
یه دو روز این فن فیکرو نمیذارم،که هم پارت های بیشتری بنویسم هم چند تا فن فیک دیگه شروع کنم.خب بریم برای پارت های بعد و فن فیک های جدیددددد....
۷۲۹
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.